پسركم
به خاطر ماه رمضون بابايي گفته كه اين يك ماهه رو نمي تونه بياد پيشمون . خيلي سخته كه تصور اينكه همسرت رو يك ماه نبيني . هفته پيش مادرجون خونه هاشو رنگ كاري مي كرد و به خاطر جابجايي وسايلا يه خورده مريض شدم . روز سه شنبه كه رفتم دكتر دو روز بهم استراحت داد و اين بهونه خوبي بود كه بگيم بابايي بياد پيشمون . عصر سه شنبه به بابايي زنگ زدم و گفتم دكتر دو روز استراحت بهم داده و شما هم كه قراره تا يك ماهه ديگه نياي پيشمون پس اين هفته دو روز زودتر بيا كه بيشتر پيشمون باشي و بابايي هم قبول كرد و آخر شب رسيد . روزاي خوبي رو با همديگه گذرونديم و واقعا چقدر زود گذشت . .... خوشحالي و شاد بودن شما دو تا فرزندانم رو توي چهره تون ميديدم علي الخص...
نویسنده :
مادر
10:54